هرچند که خیلیها بر این باورند که اگر به فکر رضایت خود باشند، تبدیل به آدمهای خودخواهی میشوند؛ اما ابراز وجود به معنای خودنمایی و خود بزرگبینی نیست، واقعیت این است که وقتی شما حرف خود را پیش نبرید طرف مقابل دارد این کار را میکند. این به چه معنی است؟ در یک جامعه منصف، دستیابی شما به حقوق خود عین عدالت است. مادامی که خواستههای خود را با زور و تحکم مطالبه نکنید یا خواست خود را به کسی تحمیل نکنید در مسیر درست قدم بر میدارید. اگر قبول دارید زیاده از حد متواضع هستید، اولین قدم را در راه تغییر شخصیت خود برداشتهاید. اما تمایل به تغییر دادن خود، به تنهایی کافی نیست. فرق میان افرادی که احترام دیگران را کسب میکنند با افراد منفعل، در این است که شخصیت قوی حرفهایش محکم و جدی است. باور داشته باشید که افراد میتوانند تغییر کنند، به شرطی که بدانند چه چیزی را و چگونه تغییر بدهند.
شش نظریه درباره افراد منفعل وجود دارد. آگاهی به این نظریهها به افراد منفعل کمک می کند که به زیر بنای فکری خود پی ببرند. اگر چه همه این نظریهها درخصوص همه آنان صدق نمیکند، اما مواردی از آنها در بعضی از این افراد وجود دارد.
برای مطالعه متن کامل به ادامه مطلب مراجعه فرمایید...
نظریه ۱. شخصیت صددرصد مطیع و منفعل بسیار نادر است. همه افراد هر چقدر هم که مطیع و سر به زیر باشند، چنانچه در شرایط خاصی قرار بگیرند؛ قوی و حقطلب هستند. تحت شرایط خاص شما این کار را خواهید کرد که پشت خود را راست کنید و حتی با شیطان هم بجنگید؛ برای مثال وقتی مافوقتان شما را مؤاخذه میکند،آیا شما زانویتان میلرزد و مجبورید انتقادات او را تحمل کنید؟ آیا قادر نیستید جلوی او بایستید یا نگرانید که شغلتان را از دست بدهید؟ خوب اگر همین رئیس شروع کرد به کتک زدن شما چه خواهید کرد؟ یا اگر حرف زشتی به شما زد یا با پتک به جان اتومبیلتان افتاد یا بر سر فرزندانتان کوبید یا خانه شما را به آتش کشید، آیا در همه این موقعیتها مطیع و منفعل باقی خواهید ماند؟ بعید است، به احتمال زیاد لحظهای که یکی از این موارد روی دهد؛ شغل خود، احساس و افکار آن رئیس، نظر مساعدش نسبت به شما یا هر نوع ملاحظه دیگری که قبلاً داشتهاید را فراموش خواهید کرد و ناگهان جسور و حقطلب خواهید شد. نه به این دلیل که به رفتار کاملاً جدیدی روی آوردهاید، بلکه از آن رو که آنچه پیش آمده فراتر از حد تحملتان بوده است.مشکل اساسی آدمهای محجوب و سر به زیر نیز همین است. آنها در مقابل فشار و محرومیت تحمل زیادی دارند، خیلی بیشتر از آنچه که به نفعشان باشد. این افراد مدت مدیدی رنج حاصل از تحقیرها و سؤاستفادههای دیگران را بر خود هموار میکنند تا سرانجام تصمیم بگیرند که مانند هر انسان دیگری سر به شورش بردارند. آنچه تفاوت میان افراد منفعل و معترض را مشخص میکند، مسئله زمانبندی است.یک آدم مدعی و حقطلب خیلی زودتر از اینکه مورد سؤاستفاده قرار گیرد، به ستوه میآید؛ حال آنکه فرد محجوب بسیار دیر طغیان میکند، یعنی پس از گردن نهادن به سؤاستفادههای ممتد و دراز مدت، اما سرانجام او نیز همین کار را میکند.بنابراین اگر مقهور دیگران شدهاید به این دلیل نیست که نمیتوانید درخصوص محرومیتها و فشارهایی که بر شما تحمیل میشود، کاری انجام دهید. مشکل شما این است که قبل از اقدام به چنین کاری بیش از حد صبر میکنید.
نظریه ۲. افراد منفعل تحت سلطه قرار میگیرند؛ زیرا خودشان این اجازه را میدهند.بسیاری از مواقع علت کنار آمدن ما با زورگوها، امیدمان به کسب یک امتیاز یا مزیت است. دانشآموزی که خواهان نمره خوب و تأیید است با آموزگار مخالفت نمیکند. منشی بهصورتِ رئیس خود سیلی نمیزند؛ زیرا به شغل خود احتیاج دارد. زن خانهداری که فاقد تخصص است و پنج فرزند دارد و شوهرش مدام او را کتک میزند، در سکوت این رنج را تحمل میکند؛ زیرا در خانه او دستِکم تا حدودی تأمین است.این گونه سازشها و مدارا کردنها بسیار رایج است. تقریباً هر روز به اشخاصی برمیخوریم که از حق خود دفاع نمیکنند. با این حال این باور که آنها چاره دیگری ندارند، نادرست است. من و شما درخصوص اینکه به دیگران اجازه دهیم زندگیمان را تباه کنند، همواره حق انتخاب داریم. زمانی که فکر کنیم به اندازه کافی مورد بدرفتاری و سؤاستفاده قرارگرفتهایم، برای مقابله با آن لحظهای درنگ نخواهیم کرد. در چنین لحظهای است که دانشآموز با قبول خطر نمره ردّی یا حتی اخراج از مدرسه بر علیه آموزگار صحبت خواهد کرد. همچنین روزی خواهد آمد که منشی بهدلیل بیحرمتیهای رئیسش در برابر او مقاومت کند و مصمم به یافتن شغل دیگری شود. همین اتفاق درباره آن زن خانهدار خشونتدیده و مظلوم نیز خواهد افتاد. سرانجام کاسه صبر او نیز لبریز خواهد شد و دیگر تحمل نخواهد کرد. در چنین وضعیتی او آماده است تا از حق خود دفاع کند. حتی اگر احتمال کشته شدن بهدست شوهرش در بین باشد. درطول تاریخ بارها دیده شده است که انسانها مردن را برای دفاع از اصول اخلاقی خود، بر تحت سلطه قرار گرفتن ترجیح دادهاند. رومیها هنگامی که مسیحیان را جلوی شیرها میانداختند به این اصل پی بردند!
نظریه ۳. فردی که زندگیتان را به شما دیکته میکند از شما که قربانی هستید آموخته است که کی و چگونه این کار را انجام دهد.تاکنون فکر کردهاید چرا بسیاری از آدمهایی که میشناسید تحمیلگر، ریاستطلب، خودمحور و پرمدعا هستند، حال آنکه شما محجوب، خجالتی، از خودگذشته، نوعدوست و مطیع هستید؟ تا به حال شده که بر این موضوع تأمل کنید تا دریابید که تسلیم شدن را افراد مصمم و بااراده به آدمهای مطیع و سر به زیر یاد دادهاند؟ چه بسا که والدین چنین فردی فقط هنگامی او را به خاطر خوب بودنش مورد تشویق قرار داده باشند که سر و صدا نکرده و مزاحم آنها نشده باشد. سالها تشویق شدن و جایزه گرفتن به خاطر سر به راهی و بیآزاری حتی باارادهترین کودکان را به موجوداتی ضعیفالنفس و مومصفت تبدیل میکند. بهعبارت دیگر چنین کودکی کیسه بوکس دیگران خواهد شد؛ زیرا پدر و مادر یا هر مقام مسئول دیگری به او آموخته است که چنین باشد. بزرگترهای او خواستهاند که او موجود ضعیفی باشد و هرگاه جرأت متحول شدن را به خود داده است، سرزنش شده است.حال بیایید لحظهای به چگونگی شکلگیری شخصیت «جناب بانفوذ» فکر کنیم. آیا برای اینکه ارباب شدن و دیگران را برده خود کردن را بیاموزد به دانشگاه میرود؟ تردید دارم؛ زیرا تاکنون چیزی را درباره چنین دانشگاهی نشنیدهام. آیا کتابهایی درباره اینکه چگونه میتوان دیگران را زیر پا له کرد، خوانده است؟ شاید چنین متونی وجود داشته باشد، اما اسم یکی از آنها هم به گوش من نخورده است. کتابی چاپ نشده است که واقعاً به شما بیاموزد چگونه میتوانید حرف خود را همیشه و به بهای محروم ساختن دیگران از حقشان پیش ببرید.تا وقتی شما هراسیده و نگران و دردسترس هستید، نیازی به این گونه کتابها نیست. شما همان مصلح دائمی و دوست زورگوها هستید. شما همان کفش پاککن جلوی درِ همیشه حاضر به خدمتید، تا جای پای مناسبی برای هرکسی که بخواهد کفشش را پاک کند باشید.مطلب مهم این است که افراد متجاوز و سلطهجو هستند که مطیع و سر به زیر بودن را به افراد منفعل میآموزند. از طرف دیگر همین افرادِ مطیع و سر به زیر هم به متجاوزها یاد میدهند که متجاوزتر و سلطهجوتر شوند. هر دسته، دسته دیگر را تربیت میکند و ظاهراً هیچیک از آنها نمیتواند بدون پاداشهایی که از طرف مقابل میگیرد زندگی کند.اگر شما حاضر به تسلیم نشوید، یک زورگو چگونه میتواند به خواستههایش برسد. بدیهی است که نمیتواند. یک فرد زورگو بهدلیل خودپسندی، شرارت، و تندخوییاش از افراد ضعیف و ترسو پاداش میگیرد. هرچه شرورتر و تندخوتر باشد، ضُعیفها دستورات و خواستههای وی را سریعتر اجرا میکنند. با این تفاصیل و در شرایطی که زورگو هرچه بخواهد در اختیار دارد، چرا باید خود را تغییردهد؟ تا زمانی که زورگو چنین مزد و پاداشی دریافت میکند، امکان این هست که سرِ سوزنی تغییر کند؟ اگر شخصیت او به اندازه کافی رشد و تکامل یافته بود که بداند نباید از موقعیت خود سؤاستفاده کند، در درجه اول از اعمال خشونت نسبت به دیگران لذت نمیبرد. از طرف دیگر به این دلیل به شما تحکم میشود؛ زیرا خود این اجازه را میدهید. کافی است از برآوردن خواستههای جناب زورگو خودداری کنید. به این ترتیب درس انسانیتر رفتار کردن را به او خواهید آموخت. دنیا به انسانهایی قویتر، اما مهربانتر وخوشرفتارتر نیاز دارد.
نظریه ۴. آدمهای مطیع و منفعل اغلب با یکی یا بیشتر از ترسهای زیر دست به گریبان هستند.
- ترس از صدمه دیدن؛
- ترس از شکست خوردن؛
- ترس از جریحهدار کردن احساسات دیگران؛
- ترس از طرد شدن؛
- ترس از عدم تامین مالی.
این ترسها به حدی در این افراد شدیدند که موجب میشوند که حتی بر علیه خود رفتار کنند.
نظریه ۵. سینه سپر کردن و ابراز وجود بلافاصله موجب بهبود روابط نمیشود، بلکه در شروع روابط را خرابتر هم میکند.اگر همه عمر آدم منفعلی بودهاید و حال میخواهید تغییر کنید، فکر میکنید این تغییر فاحش چه تأثیری روی اطرافیان شما میگذارد. آیا وقتی قصد ورود به محلی را دارید، دیگران خود را کنار میکشند تا راه را برایتان باز کنند؟ یا در حالی که گرم صحبت هستید حرف خود را قطع میکنند تا به کلمهکلمه آنچه از دهان شما بیرون میآید گوش بدهند؟ یا وقتی خواهش نسبتاً ناراحتکنندهای از آنها میکنید با روی خوش میپذیرند؟نه، دیگران هیچیک از این رفتارهای دلنشین را از خود نشان نمیدهند. در واقع همین که شما احقاق حق را آغاز میکنید، آنها همان اندک خوشرفتاری قبل را هم کنار میگذارند!اکثر آدمها وقتی میبینند که از این پس بنا دارید آنها را ملزم به رفتاری عادلانه و توأم با مساوات کنید، تندخوتر میشوند. شاید آگاهی از این مسئله برایتان خوشانید نباشد، اما عین واقعیت است خودتان آزمایش کنید.در برابر کسانی که تاکنون شما را تحت نفوذ داشتهاند، محکم بایستید و ببینید چه اتفاقی میافتد. طرف مقابل شما را به گردنکشی متهم میکند و چنان رنجیده و عصبانی میشود که گویی شما بیمنطقترین آدم دنیا هستید.اگر شخصی که شما را زیر سلطه دارد آدم معقول و باشعوری باشد، برای قبولاندن تغییراتی که لازم میدانید، دچار مشکل نخواهید شد. چنین فردی منصفانه بودن شکایت شما را درک میکند و تلاش خواهد کرد تا هرچه سریعتر اختلاف خود را با شما برطرف کند.اما اغلب اینطور نیست و در نتیجه در روند این تغییر بدترین بحرانها بین دو نفر پیش میآید. وقتی برای گرفتن حق خود ایستادگی میکنید، یک رشته اتفاقات، که میتواند موجب از هم پاشیدن خانواده، روابط دوستی یا ازدواج شود، رخ میدهند. این روندِ قابل پیشبینی نباید شما را غافلگیر کند. وقوع این اتفاقات آن قدر متداول است که میتوانید آن را امری طبیعی تلقی کنید. وقتی که یک نفر میخواهد دیگری را تحت سلطه خود بگیرد، گاهی چنین وضعی پیش میآید. در هر نقطه این راه که تسلیم شوید، مبارزه را باختهاید و یکی دو روز دیگر مجبورید از نو شروع کنید. اگر محکم بایستید و به فرد مقابل اجازه ندهید که با این یا آن تمهید شما را تحت نفوذ بگیرد، با رنج و سختی فزایندهای روبهرو خواهید شد، اما یقیناً روزی شاهد فروکش کردن همه آن فشارها خواهید بود.
بهطورِکلی رنج بردن در زندگی، اعم از اینکه اعتراض کنید یا نکنید، اجتنابناپذیر است. با این همه وقتی از حق خود دفاع میکنید، در درازمدت متحمل رنج کمتری خواهید شد.این فرایندِ بدتر شدن وضع قبل از بهبودی اوضاع را میتوان جنگ سرد نامید. جنگی که ممکن است بین چند دقیقه تا چند سال طول بکشد. طرفین این جنگ هر یک برای بهدست آوردن امتیازاتِ به زعم خود منصفانه مبارزه میکنند.